جدول جو
جدول جو

معنی راست گردانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

راست گردانیدن
(تَ کَ دَ)
مستقیم کردن. استقامت بخشیدن. از کجی و انحناء بدر آوردن. اتراص، تتریص، محکم و راست گردانیدن. (منتهی الارب). تسدید، راست گردانیدن. (از آنندراج). تقویم، راست گردانیدن. (منتهی الارب) ، درست گردانیدن. تحقق بخشیدن. به انجام رساندن. تصدیق، راست گردانیدن. (آنندراج).
- راست گردانیدن سوگند، وفا کردن به آن. عمل کردن بسوگند. ابرار، راست گردانیدن سوگند: ابرالیمین، راست گردانید سوگند را. (منتهی الارب) : یکی از بنی اسرائیل سوگند خورده بود که ریش فرعون را شکال بند اسب گرداند آنروز سوگند خود را راست گردانید. (قصص الانبیاء ص 109)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَرْ شُ دَ)
فاسد ساختن. فاسد کردن. گندانیدن
لغت نامه دهخدا
(تَ چَ / چِ خوَرْ / خُر دَ)
تحبیب. (ترجمان القرآن). دوست کردن. دوستدار کردن. دل کسی را به سوی خود کشاندن: دوست را زود دشمن توان کرد اما دشمن را دوست گردانیدن دشوار بود. (قابوسنامه)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ شُ دَ)
درست کردن. ساختن، جزم کردن. محکم کردن. استوار کردن.
- عزم درست گردانیدن، عملی کردن قصد و نیت: اپرویز این عزم درست گردانید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 100).
، تصدیق کردن. صورت تحقق دادن: پس در این وقت (معاویه) برادری او را (زیادبن ابیه را) با خود درست گردانید. (مجمل التواریخ والقصص)، ثابت کردن. مدلل گرداندن: آن گناه بر ایشان درست گردانید. (جهانگشای جوینی)، شفا دادن. معالجه کردن. صحت بخشیدن. بهبود دادن: شمسون بگرفتند و برابر قصر ملک چشم او برکندند و گوش و بینی او ببریدند، شمسون دعا کرد خدای تعالی همچنان درست گردانید برخاست و دست به ستون منظرۀ ملک اندرزد. (مجمل التواریخ والقصص)
لغت نامه دهخدا
(تَ تُ پَ شُ دَ)
برغبت آوردن. راغب کردن. متمایل ساختن. ارغاب، راغب گردانیدن. ترغیب، راغب گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به راغب کردن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ)
راه خود را تغییر دادن. (فرهنگ فارسی معین) : من درایستادم و حال حسنک و رفتن به حج و... و از موصل راه گردانیدن و...همه بتمامی شرح کردم. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 182)
لغت نامه دهخدا
(تَ جُ تَ)
رام کردن. مطیع کردن. منقاد ساختن. فرمانبردار کردن. نرم کردن: تتلیس، رام و منقاد گردانیدن اسب را. تدییث، رام و نرم گردانیدن کسی را. یتم، بندۀ خود کردن زن کسی را و رام و منقاد گردانیدن. دربحه، رام و خوار گردانیدن. دین، رام گردانیدن. هزهزه، رام و خوارگردانیدن. (منتهی الارب). و رجوع به رام کردن شود
لغت نامه دهخدا
(شُ گِ رِ تَ)
مست کردن. اسکار. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). تهویه. خشم. (از منتهی الارب). رجوع به مست و مست کردن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ / دِ شُ دَ)
مستقیم گشتن. استقامت یافتن. به استقامت رسیدن. از کجی و انحناء بیرون آمدن. اطراد، راست و مستقیم گردیدن. سد، راست و استوار گردیدن. (منتهی الارب) ، مطابق شدن. یکی شدن. هم آهنگی یافتن.
اعتدال، راست گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به راست گشتن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عادت گردانیدن
تصویر عادت گردانیدن
تغییر عادت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه گردانیدن
تصویر راه گردانیدن
راه خود را تغییر دادن
فرهنگ لغت هوشیار